به دلم افتاده به داد دستام مي رسي ..
يك عالمه "چرا" و "چطور مي شود "دور سرم مي گردنداز فكر كردن زياد و به نتيجه نرسيدن خسته شدمهمين ديروز بود كه بايد مي بودي و پشتم مي ايستادي ،بايد مي بودي و .. اما نبودي !ديگران چه مي فهمند خلوت ما را ؟ اين ملامتگران بي عاركه نميدانند لطافت مخملين پونه ي وحشي كنار چشمه يعني چهبعد مي خواهند تو را براي من تعبير كننداين ها فكر مي كنند دل من به زير دست و پا افتادهاما من گفته ام كه تو هستي من گفته ام كه گم شوید مسخره ها دلم صاحب دارد !كرند ، نمي شنوند ، دلم را گرد كرده اند و مرا خرس ِ وسط ..از بچگي از دست رشته بيزار بودم بيا و دلمدلت را از دست اين آدم هاي غول صفت بگير ، نگذار دلم بميرد ..بيا تماشا كن كه مدام معركه مي گيرم و اهل شهر را دور خودم جمع مي كنمدليل و برهان و معجزه مي آورم برايشان كه تو دل سنگ نيستيتو از جنس مه ي همانقدر لطيف همانقدر نزديكاگر نيستي و جيك نمي زني فقط براي اينست كه كمي زیادی مغروريوگرنه اينها دروغ مي گويند كه ديگر دلت نمي خواهد با هم دنيا را دست به سر كنيمو ماه را بدزديم و ببريم زير لحاف ، نه ؟بيا!هم سماور اين خانه به انتظار تو مدام بيقراري مي كندهم استكان هاي كمرباريك اين پا و آن پاهم بالش قلقلي مخملي قرمز كه هميشه بعد ناهار ولو ميشدي رويشراستش را بخواهي من هم از مدام نشستن در ايوان و بافتنو چشم به راه بودن و بافتن و چشم به راه بودن و بافتن و چشم به راه بودنسوي چشمانم كم شده ..ديشب خواب مي ديدم كه " نزديك سحر آمدي و نوك تمام گنجشك هاي محل رادانه به دانه با نخ بستي و ازشان خواهش كردي كه تو را ببخشندو براي لحظاتي آرام باشند تا خودت مرا از خواب بيدار كني و بگويي نترس عزيزمناز اين همه دوري و سكوت و نبودن ، نترس بانو تمامش خواب بودبعد آرام پيشاني ام را ببوسي و با شيطنت شانه بالا بيندازيو بگويي البته كه خواب زن چپ ست.."خواب ديده ام جانم !؟
نظرات شما عزیزان: